گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل سیزدهم
IV ـ جنگ جانشینی اتریش: 1740-1748


شرح تمام ماجراهای نظامی فردریک خارج از موضوع تاریخ تمدن است. این ماجراها را تا جایی تعقیب خواهیم کرد که برای آشنایی با طبیعت بشر و سیاست قدرتهای آن روزگار ضرورت دارد؛ اما ما به طبیعت بشر و سلوک دولتها، آن گونه که از گفتار و کردار فردریک آشکار می شود، علاقه مندیم. شاید در تاریخ مدون هیچ جنگی واقعیتهای سیاست زور و قدرت به این روشنی خود را نشان نداده است.
سپاهیان پروس، تقریباً بدون برخورد به مقاومتی در سیلزی، پیش تاختند. پروتستانهای سیلزی، یعنی نیمی از جمعیت ناحیه که در حکومت اتریش پاره ای زجر و آزار دیده بودند، از ارتش فردریک، به عنوان رهانندة خویش، استقبال کردند. فردریک به کاتولیکهای سیلزی نیز وعدة آزادی دینی کامل داد و به آن وفا کرد. در 3 ژانویة 1741، برسلاو بدون خونریزی به دست سپاهیان فردریک افتاد؛ به گفتة خود فردریک، در این حمله «خانه ای غارت نشد، کسی آزار ندید، و پروسیان انضباط خویش را به حد کمال نشان دادند.» این نجیبانه ترین راه ضبط و تصرف مال دیگری بود. ماری ترز به مارشال نایپرگ فرمان داد که در موراوی سپاهی گرد آورد و به سیلزی لشکر کشد. در 10 آوریل، سپاه وی در مولویتس، سی کیلومتری جنوب شرقی برسلاو، به سپاه اصلی فردریک برخورد. نایپرگ 8600 سرباز، سوار 400’11 سرباز پیاده، و 18 توپ داشت؛ فردریک دارای 4000 سرباز سوار، 000’16 سرباز پیاده، و 60 توپ بود؛ این اختلافات در مراحل و نتایج نبرد نقشی تعیین کننده داشتند. سربازان سوار پروس

از سواران اتریش شکست خوردند و از میدان کارزار گریختند. مارشال شورین، از بیم آنکه مبادا فردریک به اسارت درآید، وی را تشویق کرد که میدان نبرد را ترک گوید و، با دادن تلفات سنگین، جان وی را بازخرید. پس از عقب نشینی فردریک و سواران او، پیاده نظام پروس حملات سواره نظام یا پیاده نظام اتریش را دفع کرد، و توپخانة پروس چنان تلفات سنگینی به سربازان اتریش وارد آورد که مارشال نایپرگ ناچار شد به سپاهیان خود فرمان عقب نشینی دهد. فردریک پس از آنکه به صحنة نبرد بازخوانده شد، از دیدن پیروزی سپاهش خوشحال و شرمنده گردید. وی احساس می کرد که نه تنها بخاطر جبن و ترس، بلکه به واسطة تدبیر جنگی نادرستی که اندیشیده بود نیز گناهکار است. او قبل از تحکیم پیروزی خویش، سپاه 000’30 نفری پروس را در سیلزی پراکنده بود. تنها انضباط و دلاوری پیاده نظام وی بود که سرانجام پیروزی پروس را میسر ساخت. فردریک در تذکره های خود می نویسد که «زمانی دراز دربارة خطاهایش اندیشید، و کوشید اشتباهات خود را اصلاح کند.» از آن پس، هرگز در دلیری او خللی راه نیافت و در تدابیر نظامی و هدایت ارتش کمتر مرتکب خطا شد.
خبر شکست سپاهیان اتریشی زمانی به ماری ترز رسید که وی دوران نقاهت پس از زایمان را می گذراند. وی، که سپاه و داراییش تحلیل رفته بودند، ظاهراً تنها امیدش اکنون به کمک دوستان خارجی بود. از دولتهای بسیاری که وعده داده بودند از «پراگماتیک سانکسیون» شارل پشتیبانی کنند کمک خواست. انگلستان با احتیاط به درخواست وی پاسخ داد. انگلستان برای حفظ تعادل قدرت در برابر فرانسه به اتریش نیرومند نیازمند بود، ولی جورج دوم از آن می ترسید که با درافتادن با پروس امنیت امیرنشین هانوور خود را، که همسایة پروس بود، به خطر اندازد. پارلمنت انگلستان 000’300 پوند برای کمک به اتریش اختصاص داد، ولی فرستادگان دولت انگلستان به ماری ترز سفارش کردند که، با واگذاری سیلزی سفلا (شمالی) به پروس، با فردریک صلح کند. فردریک از این صلح استقبال می کرد، ولی ماری ترز از مصالحه خودداری ورزید. لهستان، ساووا، و جمهوری هلند به اتریش وعدة کمک دادند، ولی در فرستادن کمک چندان تأخیر کردند که در نتیجة جنگ اثری نبخشید.
هر ائتلافی ائتلاف تازه ای به وجود می آورد. فرانسه با دیدن سازش دوبارة دشمنان دیرینه اش، انگلستان و اتریش، با باواریا، و اسپانیای بوربون اتحادیه ای تشکیل داد. قبلا با بل ـ ایل، ماکیاولی فرانسه، و اقدامات نظامی او آشنا شده ایم. فرانسه، که وعده داده بود از «پراگماتیک سانکسیون» شارل پشتیبانی کند، اکنون در صدد برآمد از ناتوانی و گرفتاری ماری ترز، به سود خود، بهره برداری کند. قرار شد که شارل آلبر فرمانروای باواریا، همسرش را وارث تاج و تخت اتریش بخواند و فرانسه، بادادن پول و سرباز، وی را در حمله به اتریش یاری کند. در صورت عملی شدن این طرح، قلمرو فرمانروایی ماری ترز به مجارستان، اتریش سفلا، و هلند اتریش محدود می شد؛ شارل بر اورنگ امپراطوری می نشست و بر

باواریا، اتریش علیا، تیرول، بوهم، و بخشی از سوابیا فرمان می راند؛ قرار بود میلان را هم به دومین فرزند شاه اسپانیا بدهند. فلوری با این طرح مخالف بود، بل ـ ایل سرانجام پیش برد و مأمور موافق ساختن فردریک با توطئه شد. فرانسه و باواریا در 18 مه 1741 در نیمفنبورگ پیمان اتحاد بستند. فردریک، که از نیرومندی فرانسه می ترسید و از سویی نیز امیدوار بود که با ماری ترز کنار آید، به همکاری با این اتحادیه رغبتی نشان نداد، ولی پس از آنکه ماری ترز امتیازات ناچیزی به او پیشنهاد کرد، در برسلاو، با فرانسه، باواریا، و اسپانیا پیمان نظامی بست (5 ژوئن). وی می خواست در صورت تقسیم سرزمینهای اتریش، در غنایم سهیم گردد. همپیمانان متعهد شدند که از بستن پیمان صلح جداگانة سری با اتریش خودداری کنند. فرانسه حاکمیت فردریک را بر برسلاو و سیلزی سفلا تضمین کرد و متعهد شد که، با برانگیختن سوئد علیه روسیه، از همکاری روسیه با اتریش جلوگیری کند و، با فرستادن سپاهیان فرانسوی، نیروهای هانووری انگلستان را از دخالت در جنگ بازدارد.
ماری ترز، که تقریباً بدون دوست مانده بود، به خاوندان نظامی مجارستان روی آورد. اینان، یا پدرانشان، از حکومت اتریش زیان برده بودند؛ لئوپولد اول آنان را از قانون اساسی دیرین و حقوق سنتی خود محروم ساخته بود. دلیلی نداشت که آنان اکنون نوادة او را دوست بدارند، یا به یاری او برخیزند. اما هنگامی که ملکه در دیت آنان در پرسبورگ در برابرشان حضور یافت (11 سپتامبر 1741)، با وجاهت و اشکهای خود آنان را با خود همراه ساخت. ملکه به زبان لاتینی آنان را مخاطب ساخت، اعتراف کرد که دوستانش وی را رها کرده اند، و اعلام نمود که اکنون شرف و تاج وتخت او به دلیری و جوانمردی شهسواران مجار و جنگ افزارهای آنان وابسته است. خاوندان مجارستان فریاد برآوردند: «حاضریم برای شاهمان بمیریم!» (آنان ملکه را شاه می خواندند.) این داستان اکنون از افسانه های ملی مجارستان شده است؛ خاوندان در معامله ای که با ملکه کردند چانة زیادی زدند و امتیازات سیاسی زیادی گرفتند؛ ولی در 21 سپتامبر، هنگامی که شوهرش، فرانسیس شتفن، با پرستاری که فرزند ششماهه اش، یوزف، را در آغوش داشت به مجلس درآمد، آنان واکنشی فراخور دلیران نشان دادند بسیاری از آنان فریاد برآوردند که «بر سر جان و خونشان با آنان پیمان وفاداری می بندند؛» و سوگند خوردند از ایثار جان و خون خود دریغ نورزند. تصویب شد که مجارها برای استخدام در سپاه نامنویسی همگانی کنند، از مردم خواسته شد که سلاح برگیرند. و پس از درنگ بسیار، سپاهی از مجارها برای کمک به ملکة خود به قصد مغرب برنشست.
هرگاه شارل آلبر پیشروی خود را به سوی وین ادامه می داد، فرصت نجات پایتخت اتریش از دست می رفت. ولی در این هنگام، ساکس به دشمنان اتریش پیوست (19 سپتامبر)؛ شارل آلبر از تصرف بوهم به دست آوگوستوس سوم نگران بود؛ فلوری به حکومت باواریا

فشار می آورد که بوهم را، قبل از سقوط به دست ساکسونها، تصرف کند. فردریک شارل را به پیشروی به سوی وین تشویق می کرد. ولی شارل، که از فرانسویان کمک مالی می گرفت، از حکومت پاریس تبعیت کرد. فردریک، از ترس آنکه مبادا نفوذ فرانسه در باواریا و بوهم امنیت پروس را به خطر اندازد، در نهان با اتریش پیمان عدم تعرض امضا کرد (9 اکتبر 1741). ماری ترز، که نگران نجات بوهم بود، موقتاً سیلزی سفلا را به فردریک واگذارد.
در این هنگام سپاهیان شارل آلبر و بل ـ ایل، و 000’20 ساکسون به پراگ روی آوردند. پایتخت بوهم، که برج و باروی استواری نداشت، در نخستین حمله سقوط کرد (25 نوامبر). ولی این پیروزی برای شارل گرفتاری دیگری فراهم ساخت. او، که همة حواسش متوجه لشکرکشی به بوهم بود، تنها نیروی اندکی را برای حراست از باواریا، سرزمینی که خود برگزینندة آن بود، به جا گذاشته بود، و هرگز گمان نمی کرد که ماری ترز، با اینهمه گرفتاری که از هر سو احاطه اش کرده اند، وضع تعرضی بگیرد. ولی ملکه چنان واکنشی نشان داد که دشمنانش را به هراس افکند. وی 000’10 سپاهی خود را از ایتالیا بازخواند. هنگهای مجارها نیز اکنون به نزدیکی وین رسیده بودند. ماری ترز کنت لودویگ فون خونهولر را، که در زیردست اوژن دو ساووافن جنگ آموخته بود، به فرماندهی این دو سپاه گماشت. سپاهیان او، بدون برخورد به مقاومتی، سراسر باواریا را گرفتند؛ و در 12 فوریة 1742، مونیخ، پایتخت باواریا، نیز به دست آنان افتاد. شارل آلبر در همان روز، به نام شارل هفتم، امپراطور امپراطوری مقدس روم، در فرانکفورت ـ آم ـ ماین تاجگذاری کرد.
در این میان، فردریک، که فرصت طلبانه جانب طرف برنده را گرفته بود، بار دیگر وارد جنگ شد. او به این شرط با اتریش پیمان آتش بس امضا کرده بود که ماری ترز دیگران را از آن نیاگاهاند؛ ولی ماری ترز فرانسویان را از آن آگاه ساخت. فردریک از این نجواهای سیاسی باخبر شد و با شتاب بار دیگر به متحدان خود پیوست (دسامبر 1741). متحدان قرار گذاشتند که فردریک از راه موراوی به اتریش سفلا حمله کند و، از اینجا، همراه سپاهیان ساکسون، فرانسوی، و باواریایی به وین بتازد. ولی سپاهیان او در موراوی به دشمنی مردم برخوردند و سواران مجار خطوط ارتباطی وی را با سیلزی قطع کردند. فردریک ناچار از آنجا عنان گرداند و وارد بوهم شد. در نزدیکی خوتوزیتس سربازان اتریش به فرماندهی شارل (کارل) آلکساندر، شاهزادة لورن، بر عقبةسپاه وی تاختند (17 مه 1742). شاهزادة سی ساله، که برادر شوهر ماری ترز بود، از زبردست ترین فرماندهان نظامی روزگار خود به شمار می رفت؛ ولی در طرح و پیشبرد نقشه های جنگی به فردریک نمی رسید. هر یک از طرفین نزدیک به 000’28 سرباز داشت. پیشتازان سپاه فردریک بموقع به جبهة جنگ بازگشتند و فردریک، با همة نیروی خود، به یکی دو جناح بیدفاع دشمن تاخت. سپاهیان اتریش با نظم عقب نشستند. طرفین در این جنگ تلفات سنگین دادند. ولی نتیجة جنگ ماری ترز را قانع ساخت که در

یک زمان نمی تواند با همة دشمنانش بجنگد. سفارش فرستادگان انگلستان را پذیرفت و با فردریک پیمان صلح قطعی بست (28 ژوئیة 1742). و این بار، به موجب «پیمان برلین»، سراسر سیلزی را به پروس سپرد و نخستین جنگ سیلزی پایان گرفت.
سپاهیان اتریش، به فرماندهی خونهولر و شاهزاده شارل آلکساندر، در این زمان به بوهم حمله ور شدند. پادگان فرانسوی پراگ با خطر محاصره و گرسنگی مواجه بود. دولت فرانسه، برای آنکه سپاهیان بل ـ ایل را از نابودی نجات دهد، به مارشال مایبوا فرمان داد تا با لشکری که نیروهای جورج دوم را در هانوور سرگرم ساخته بود به بوهم بتازد. انگلستان، که اکنون از جانب هانوور آسوده خاطر شده بود، فعالانه وارد جنگ شد، 000’500 پوند به ماری ترز کمک کرد، و 000’16 سرباز به فلاندر اتریش گسیل داشت؛ ایالات متحدة هلند نیز 000’840 فلورین به ماری ترز کمک کرد. ملکة اتریش همة این پولها را به ارتش اختصاص داد. یک سپاه اتریشی نیروهای مایبوا را از پیشروی به سوی بوهم باز داشت، شمار سپاهیان اتریش بارها افزایش یافت، و آنگاه متفقاً بر پراگ تاختند. بل ـ ایل، همراه تقریباً همة افرادش، با دادن تلفات سنگین، به اگر گریخت. ماری ترز از وین به پراگ رفت و، سرانجام، در این شهر، به نام ملکة بوهم، تاجگذاری کرد (12 مه 1743).
اکنون چنین می نمود که سپاهیان اتریش در همة جبهه ها پیروز شده اند. در همان ماه مه، ایالات متحدة هلند حضور لشکر 000’20 نفرة اتریش را تصویب کرد؛ و یک ماه بعد، متحدان انگلیسی او نیروهای فرانسوی را در دتینگن شکست دادند. تسلط ناوگان بریتانیا بر دریای مدیترانه نیز به پیروزی انگلیسیان در ایتالیا یاری کرد. در 13 سپتامبر، شارل امانوئل اول، شاه ساردنی، به اتحادیة اتریش و انگلستان پیوست و قرار شد، در قبال فرستادن 000’45 سرباز به جبهة جنگ، بخشی از لومباردی را تصرف کند و سالی 000’200 پوند از انگلستان کمک مالی بگیرد؛ بدین ترتیب، سربازان را کلی خرید و فروش می کردند، و شاهان را جزئی؛ ماری ترز، به همان اندازه که در بدبختی وادبار دلیر بود، در پیروزی سختگیر و انعطاف ناپذیر می نمود. وی اکنون به این اندیشه افتاده بود که نه تنها سیلزی را از پروس پس بگیرد، بلکه باواریا، آلزاس، و لورن را نیز ضمیمة امپراطوری خویش سازد.
فردریک چندی با صلح سرگرم شد. اپرای تازه ای در برلین تأسیس کرد، شعر گفت، و فلوت نواخت. ولتر را بار دیگر به برلین فراخواند. ولی ولتر بدو پاسخ داد که هنوز به امیلی وفادار است. در این هنگام، زمامداران فرانسه، با وحشت از اینکه خود را در جنگ با انگلستان، اتریش، جمهوری هلند، و ساووا ـ ساردنی می دیدند، اندیشیدند که سربازان بلندقامت و بانبوغ فردریک می توانند کمک مطلوبی برای آنان باشند؛ و اگر فردریک پیمانش را با اتریش زیرپا گذارد، می توان از سر گناه پیمانشکنیهایش با فرانسه گذشت. و امیدوار بودند که او، با توجه به خطری که از جانب اتریش متوجه سیلزی و حتی پروس بود، در سیاست خویش

تجدیدنظر کند. چه کسی می تواند بهتر از همه این مسئله را برای او توضیح دهد؟ چرا ولتر، که نامه ای از فردریک دریافت کرده بود و همواره میل مفرطی به وارد شدن در بازیهای سیاسی داشت، در این مورد نکوشد؟
ولتر صلحجو بار دیگر از مرز آلمان گذشت و شش هفته (30 اوت تا 12 اکتبر 1743) در آلمان ماند. وی کوشید فردریک را به جنگ کشاند. شاه پروس خود را تسلیم ولتر نکرد، و جز مشتی تعارف و خوشگویی چیزی تحویلش نداد. ولی وضع جبهه های جنگ اروپا در 1744 وی را دربارة امنیت کشور خویش، و آیندة سرزمینهایی که تصرف کرده بود، بیمناک ساخت. در 15 اوت، فردریک دومین جنگ سیلزی را آغاز کرد.
این بار، وی تصمیم گرفت جنگ را با تصرف بوهم آغاز کند. چون ساکس میان برلین و پراگ قرار داشت، سپاهیانش را به درسدن فرستاد، و بدین سان، شاه غایب، آوگوستوس سوم، را به خشم آورد. در 2 سپتامبر سپاه 000’80 نفری وی به دروازه های پراگ رسید؛ در 16 سپتامبر، پادگان اتریشی پراگ تسلیم شد. فردریک 5000 تن از سربازانش را در پایتخت بوهم نهاد و بار دیگر به وین تاخت. ماری ترز، با دلاوری، به مقابله برخاست، بار دیگر به پرسبورگ شتافت و از دیت مجارها یاری جست. خاوندان مجار 000’44 سرباز برای وی گرد آوردند؛ و چندی نگذشت که 000’30 سرباز دیگر بر آن افزودند. ملکة اتریش به شاهزاده شارل آلکساندر فرمان داد که از حمله به آلزاس چشم پوشد، سپاه اصلی اتریش را به سوی شرق برد، و مانع پیشروی پروسیان شود. فردریک از فرانسویان انتظار داشت که لشکریان اتریش را تعقیب کنند، ولی فرانسویان چنین نکردند. فردریک سپس کوشید شارل آلکساندر را به جنگ کشاند. شاهزاده از برخورد با سپاهیان وی خودداری کرد، ولی با مهاجمانی که خطوط ارتباطی فردریک را با سیلزی و برلین می بریدند همکاری کرد. تاریخ تکرار شد. فردریک ارتش خود را تک افتاده در میان مردمی دید که کاتولیکهای پرشور و دشمنان باتدبیر پروسیان بودند. سپاهیان مجار برای تقویت نیروهای شارل آلکساندر نزدیک می شدند. در این هنگام، خبر رسید که ساکس نیز آشکارا به سود اتریش وارد جنگ شده است. فردریک، از ترس آنکه مبادا راه او را به پایتختش و منابع آذوقه قطع کنند، به سوی شمال عقب نشست و بار دیگر فرانسویان را، که از کمک به او خودداری کرده بودند، سرزنش کرد. به پادگان پروس فرمان داد که پراگ را تخلیه کنند و خود در 13 دسامبر به برلین بازگشت، ولی نه با افتخاراتی همچون گذشته؛ و درسی که گرفت این بود که چاه کن ممکن است خود به قعر چاه سرنگون شود.
وضع جاری بشدت به زیان او دگرگون شد. در 8 ژانویة 1745، انگلستان، ایالات متحدة هلند، و لهستان ـ ساکس در ورشو پیمانی با اتریش بستند و تعهد کردند که برای بازستاندن سرزمینهایی که در 1739 در تصرف این کشورها بود از پای ننشینند و سیلزی را نیز به ماری

ترز بازگردانند. آوگوستوس سوم نیز تعهد کرد که، در ازای دریافت 000’150 پوند از انگلستان و هلند، 000’30 سرباز به سود آنها به میدان کارزار بفرستد. هر سربازی به 5 پوند. شارل هفتم، پس از امپراطوری کوتاه مدت خویش، در 20 ژانویه، در چهل وهشت سالگی، درگذشت. در بازپسین لحظة عمر، از اینکه به هوای تاج وتخت امپراطوری و شاهی بوهم کشورش را به ویرانی کشیده است، اظهار ندامت کرد. از فرزندش، ماکسیمیلیان یوزف، خواست که از این دعاوی دست کشد و با خاندان شاهی اتریش مصالحه کند، برگزینندة تازه، با نادیده گرفتن اعتراضات فرانسویان، اندرز پدر را به کار بست؛ در 22 آوریل، وی از همة دعاوی پدر بر اریکة امپراطوری چشم پوشید و از حق فرانسیس شتفن، دوک لورن، بر اریکة امپراطوری پشتیبانی کرد. سپاهیان اتریش از باواریا فراخوانده شدند.
ملکة اتریش اکنون بر آن بود که، گذشته از پس گرفتن سیلزی، پروس را متلاشی کند و، بدین سان، فردریک را از بلندپروازی بازدارد. چیرگی فرانسویان بر دوستان انگلیسی اتریش در فونتنوا (11 مه 1745) چندی ملکه را نومید نمود. با اینهمه، وی در همان ماه سپاه اصلی خود را برای جنگ با فردریک به سیلزی فرستاد. سپاه اتریش، که نیروهای ساکس از آن پشتیبانی می کردند، در هوهنفریدبرگ به سپاه فردریک برخورد (4 ژوئن 1745). ولی تردستی فردریک در تدبیرهای جنگی سپاه وی را از نابودی رهایی بخشید. به سوارانش فرمان داد تپه ای را تصرف کنند تا بتواند از فراز آن پیاده نظام دشمن را زیر آتش توپخانة خود بگیرد. پس از هفت ساعت جنگ خونین، اتریشیها و ساکسونها 4000 کشته، و 7000 اسیر برجای نهادند و عقب نشستند. این نبرد پیکار قطعی جنگهای سیلزی بود.
پس از این شکست، انگلستان باردیگر سیاست صلح پیشه ساخت. تاخت وتاز جکوبایتها در 1745 انگلستان را برآن داشت که بهترین سپاهیان خود را از فلاندر فراخواند. مارشال دوساکس شهرهای فلاندر، و در آن میان پایگاه اصلی انگستان را در اوستاند، برای فرانسه تسخیر کرد. جورج دوم از آن می ترسید که مبادا فرانسویان پیروزمند هانوور را نیز از او بگیرند. پارلمنت بریتانیا، که والپول را برای سیاست صلحجویانه اش از نخست وزیری برانداخته بود، اکنون از جنگی که نه تنها به قیمت ازدست رفتن هزاران سرباز قابل جبران، بلکه به بهای صرف هزینة میلیونها پوند تمام شده بود خسته شد. فرستادگان دولت انگلستان از ماری ترز درخواست کردند که با فردریک مصالحه کند و به نیروهای انگلیسی و اتریشی امکان دهد با سپاهیان فرانسه مقابله کنند؛ زیرا ژنرالی که پیروزیهایش با عشقهایش برابری می کردند جانی دوباره گرفته بود. ملکة اتریش این درخواست را نپذیرفت. دولت انگلستان تهدید کرد که سپاهیانش را از میدان جنگ فراخواهد خواند و کمکهای مالی خود را به اتریش قطع خواهد کرد. ملکة اتریش بازهم از مصالحه با پروس سر باز زد. انگلستان به تنهایی با نمایندگان دولت پروس در هانوور مذاکره کرد و با این دولت پیمان صلح جداگانه ای

بست (26 اوت 1745). انگلستان «پیمان برلین» را، که سیلزی را به پروس سپرده بود، پذیرفت. فردریک نیز متعهد شد که از برگزیده شدن فرانسیس شتفن، دوک لورن، به امپراطوری پشتیبانی کند. در 4 اکتبر، فرانسیس، به نام امپراطور، در فرانکفورت تاج بر سر نهاد و ماری ترز امپراطریس شد.
ملکة اتریش به سردارانش فرمان داد که به جنگ ادامه دهند. سپاهیان اتریش در زور بوهم (30 سپتامبر)، و در هنرسدورف (24 نوامبر) با نیروهای پروس می جنگیدند. اتریشیان، با آنکه ازنظر نفرات بر پروسیان برتری داشتند، دوبار شکست خوردند. در همان هنگام، یک لشکر پروسی به فرماندهی لئوپولد، امیر آنهالت ـ دساو، در ساکس پیش تاخت و در کسلسدورف بر نیروهای مدافع درسدن غلبه کرد. فردریک، که ازپی سپاهیانش به درسدن رسیده بود، بزرگوارانه و بدون برخورد به مقاومتی به شهر درآمد، سربازانش را از غارت شهر باز داشت، و به فرزندان آوگوستوس سوم، که به پراگ گریخته بود، ایمنی داد. سپس به برگزینندة شاه پیشنهاد کرد که هرگاه چون دولت انگلستان مالکیت پروس بر سیلزی را به رسمیت شناسد و از ادامة کمک به ماری ترز خودداری کند، ساکس را تخلیه خواهد کرد، آوگوستوس این پیشنهاد را پذیرفت. ماری ترز، که انگلستان و ساکس اکنون وی را تنها نهاده بودند، پیمان صلح درسدن را با پروس امضا کرد (25 دسامبر 1745) و سیلزی و کنت نشین گلاتس را به پروس سپرد. بدین سان، دومین جنگ سیلزی نیز پایان یافت.
جنگ جانشینی اتریش، با آنکه نام بیمفهومی شده بود، همچنان ادامه یافت. فرانسه برای تسلط بر فلاندر با اتریش و انگلستان جنگید. فرانسه و اسپانیا نیز برای تصرف ایتالیا با اتریش و ساردنی جنگیدند. نیروهای اتریش در همان هنگام که در ایتالیا پیش می رفتند، در هلند از سپاهیان فرانسه شکست خوردند. سرانجام ناتوانی مالی، نه بیزاری از کشتار، مخاصمان را به صلح کشاند. با پیمان اکس ـ لا ـ شاپل، که مذاکرات آن از آوریل تا نوامبر 1748 به طول انجامید، جنگ جانشینی اتریش به پایان غم انگیز خود رسید. تصرف سیلزی به دست پروس تثبیت شد؛ و این تنها دستاوردی بود که دولتها توانستند برای هشت سال ویرانکاری رقابت آمیز خود ارائه دهند. فرانسه، باوجود پیروزیهای مارشال دو ساکس، جنوب هلند را به اتریش پس داد؛ شاهی خاندان هانوور را در انگلستان به رسمیت شناخت؛ و تعهد کرد «مدعی جوان» را از خاک خود براند.
قدرتهای اروپایی هشت سال از جنگ و ستیز بازایستادند تا کار زنان در زاییدن فرزندان بتواند هنگها را برای دور تازة بازی شاهان پرکند.